سرزمین رویاهای من

به یاد میهن بلاگ

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

اندر احوالات این روزای تابستون 98 × #خماری_نتایج + خاطرات جشنواره خوارزمی

یو ! خوبین...خوشین...سلامتین؟؟ ((:با تابستونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــتون چه می کنید؟؟ من ک تو اوج گرما و بطالت و تنهایی هلاک میشم .--.الانم به شدت نیاز به نوشتن داشتم ، بنابراین مقابل حضور مبارکتونمD: نتایج آزمونمون هنوز نیومده و اعصاب همه رو نقاشی کرده چون سرنوشتمون نامعلومه و هر کی می پرسه کدوم مدرسه میخوای بری?  اونجاس ک دلت میخواد جدا بگیری طرفو خفه کنیچون زندگیت همچنان به جواب آزمون بستس :|عکسی که بالای پست مشاهده می کنید و اصلا شباهت به حال و هوای جهنمی این روزام ندارهD: ، مربوط میشه به یه مسافرت زیبای اجباری در اوایل روز های بهاریِ ( .-.) تابستون D: ...مسافرتی به برکات سبز جشنواره ی نوجوان خوارزمی ، رشته ی زبان انگلیسی...بعد از طی کردن کلی بدبختی به همراه پارتنر جذابم (سِلدا D:.......) عکس بالا : جوری که سلدا رو تصور کردم وقتی اولین بار بهم گفت اسمش معنی "خوشه ی گندم" میده خلاصه ، رسیدیم مرحله ی استانی و تو اوج امتحانای زبان بهمون گفتن پاشیم بریم "داراب" .__. !! من و سلدا و دوتا دیگه از دوستای کلاش هشتمی مون...در کل 4 نفر بودیمD: ...!بعد از کلی جزئیات.....(الان فهمیدین حوصلم نشد توضیح بدم یا بیشتر توضیح بدم؟؟D: )خلاصه رسیدیم شهرشون ، رفتیم پذیرش و با صحنه ی جذابی روی دیوار  رو به رو شدیم :ته دیگ موجود می باشد !!*فاکتور گرفتن بقیه ی جزئیات از جمله :  ژتون صبحانه و ناهار تو پذیرش و تخم مرغ آب پز و بستنی های زعفرونی و مهمون نوازیای مسئولین ک چش نخورن الهی ، سپس دوباره تو گرما هلاک شدن و حرص خوردن سر نون خورای بنفش(رقیبای مسابقه مون((:....) و کراش زدن رو سرپرستِ چندتا از بچه هایی که از شهرای دیگه اومده بودن و گوشی آیفونش  و دستای طریفش و صدای عجیبش ک تن ما رو لرزوند از بس به ظاهرش نمی یومد :| ...و سپس همچنان فاکتور میگیرم تاااا.... رسیدن به محل مسابقه*ینی اونننقدرررررری که ما با داورا حال کردیم شاید اونا با ما حال نکرده باشنD:شایدم کرده باشنD: ...کی میدونه؟؟ :)))))همین که در اتاق داورا رو باز کردیم رفتیم داخل چشممون خورد به یه خانومهکه سرش پایین بود داشت مشخصات ما رو می نوشت ، یه لحظه سرشو آورد بالا با چشمای آبی یخیش به ما زل زد و پرای ما بیچاره ها ریخت #_#بعدا به این نتیجه رسیدیم ک لنز بودهD: ...خلاصه خانوم داور خیلی خوشکل بود...آقای داورم بعدا فهمیدیم ک عههه...همشهری خودمون بوده طرف D: ...خیییییییلی باحال و فان بودننن...کلی خندیدن باهامون...!بعداز مسابقه رفتیم یه جای شدیدا peaceful کنار درختای نخل و زمین های برنج و جویبار و رودخونه و کوه و از  این حرفا ...کلی همدیگه رو خیس کردیمD: ...یه آقاهه هم ک هرگز نمی بخشمش ( و سلدا هنوزم میگه چرا اینقدر اهمیت میدی) ، وقتی دید ما داریم آب بازی میکنیم گفت خدا به داد مامان باباهامون برسه=_+ ...D:پ.ن (پی نوشت) یا به قول خودم:  پ.و (پاورقی) : اینقدر خوشم اومد از این مینی بوس قدیمیای بالا...یکیشون عین فولکس بود*-* ...((:خیس در جویبار !! با یونیفرم های جذاب مدرسهD: ...!!آخ ک هنوزم بدم میاد از سلیقه ی مدیر :| ...اون بالا بالایی منمD: ...زمین های برنج*---* ...خیلی خیلی سبز و خوشکل بودن*0*....((:توشون پر آب و قورباغه بود ...راحت میشد یکی دوتاشونو گرفت ...D: ....تموم اینا بر میگرده به 5 تیر ،روزایی ک رفته و دیگه نمیاد...واسه همین خواستم ازش بنویسم...((:
۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۸:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
𝙃𝙚𝙡𝙞𝙤𝙨 𓆩♡𓆪

Let's just chase the day ; )

۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۷:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
𝙃𝙚𝙡𝙞𝙤𝙨 𓆩♡𓆪

معرفی کتاب × "پیش از بستن چمدان" × Befor Packing The Suitcase ~

دریا آهسته گفت : می بینی که ، درمانده و اسیر ...فراز جلو رفت و کنار دریا پشت پنجره ایستاد : من مانده ام تو چه اسیری هستی که هر کاری می خواهی می کنی؟؟دریا پوزخند زد : نکند تو هم پنجاه ساله شده ای و می خواهی چراغ نفتی ات را بالا بگیری و کامپیوتر را بکوبی تو سرمان ؟؟فراز خندید : اشکال تو اینه که اسمت دریاست!! این پدر و مادرها خل اند به خدا !! یک اسم هایی روی بچه هایشان می گذارند که فردا دست و پا گیرشان می شود...مثلا همین اسم من...اسم آدم را می گذارند فراز ، آن وقت همین که می خواهد بپرد دادشان می رود هوا !! خب عاقل ؛ چرا فراز ؟؟ اسمم را می گذاشتند فرود . تو را هم می گذاشتند ساحل؛آن وقت دیگر از جایمان جم نمی خوردیم ...!پیش از بستن چمدان، روایت زندگی دو دختر نوجوان است که به گونه ای اتفاقی، در اوج کلنجار رفتن با مشکلات زندگی سر راه یکدیگر قرار می گیرند. گلی در ثبات مطلق و زندگی اش توام با آرامش و خوشبختی است که ناگهان، حادثه ای هم چیز را در هم می ریزد. از آن طرف، دریا از همان ابتدا در بحران قرار دارد و با مسائلی که عمدتا از خود او نشات می گیرد، دست به گریبان است. به نوعی می توان این گونه فرض کرد که زندگی دریا در حاشیه ی زندگی گلی روایت می شود والبته گلی، فراز و فرودهای بیش تری را نسبت به دریا در طول داستان، پشت سر می گذارد.پدر گلی به مادرش خیانت کرده و مادر که تاب این خیانت را ندارد، به همراه گلی خانه را ترک می کند. گلی که تا پیش از آن، دختری از خانواده ای نسبتا مرفه بوده و تقریبا آن چه می خواسته در زندگی داشته، در چشم به هم زدنی خود را زیر بار مشکلات می یابد. او که تا پیش از این، سودای بازیگری در سر می پرورانده و تنها آرزو و دغدغه اش، وفای پدر به عهدش برای بردن او به تست بازیگری بوده، حالا تمام هم وغمش صرف آشتی دادن پدر و مادر می شود و بیرون آوردن مادر از آن چه او سوتفاهم می داند. اما خیلی زود، در مواجهه با پدر در می یابد که حق با مادر است و این جاست که رویارویی با واقعیت، ضربه ی سهمگینی بر او وارد می کند.دریا در زندگی آرام و به زعم خودش تکراری و روزمره اش، دست و پا می زند و آن قدر در حفاظ خانه و تحت مراقبت و محبت خانواه است که گویی خوشی زیر دلش زده و حالا می خواهد به غربت برود و تنهایی را تجربه کند. او در جایی از زندگی اش در می یابد که انتخاب او، انتخاب والدین، به ویژه مادرش نیست و این البته نکته ای است که طیف وسیعی از نوجوانان ما امروزه با آن مواجه هستند.هر دو نوجوان، به گونه ای با خود و محیط پیرامون شان در کشمکش هستند. « گلی» در این کشمکش ها سعی دارد، زندگی اش را همان گونه که هست، یا لاقل تا چند روز پیش بوده، حفظ کند و « دریا» در تب و تاب است که خود را از شرایط کنونی خارج کند و تغییری اساسی در زندگی اش ایجاد کند. این تقابل، داستان را شیرین و مواجهه ی این دو نوجوان را معنی دار می کند. در نهایت، در جایی از داستان ما به گونه ای حس می کنیم که هیچ چیز عوض نشده، اما هر دو نوجوان به این درک رسیده اند که ناگزیرند شرایطی را که در آن قرار دارند، بپذیرند. چه بسا که پشت ذهن شان دارند تلاش می کنند که رویاهای شان را به فراموشی نسپارند.یه زمان خوندن رمان های ژانر وحشت ؛ دارن شان و سرزمین سحرآمیز اونقدری هیجان انگیز به نظرمیرسید که موقع خوندنشون پشتم یخ میکرد ،ولی کم کم سمت چیزای دیگه ای کشیده شدم ...واقعی تر...حتی شاید عادی تر...چیزایی ک به مشکلات روزمره شبیه تر باشه((: ...این داستان فضای آشنایی داره ، جوری که راحت می تونید زندگیشونو شبیه زندگی خودتون تصور کنید و وقتی که تو عمق مشکلات با خودشونکلنجار میرن رو بدجوری درک بکنید...((:ولی درست جایی که تصورشو هم نمیکردم تموم شد...نویسنده تصور خیلی دیگه از باقی مونده ها و خرده ریزه های داستانو به عهده ی خودمون گذاشت((:به هر حال ، #توصیه_میشه! ;)
۲۸ تیر ۹۸ ، ۱۱:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
𝙃𝙚𝙡𝙞𝙤𝙨 𓆩♡𓆪

معرفی گروه کره ای_ژاپنی TWICE!!!! ...

یووووع مینااا !! خوبین ؟؟ امروز اومدم با معرفی گروه کره ای-ژاپنی توایس(Twice) !!!9 تا عضو داره که 3 تا از اعضاش ژاپنی ان و شاید اگه این سه تا نبودن من وقتی واسه اولین بار بیوگرافی هاشونو خوندم ،(حدود دو سال پیش...بعلهD:....) طرفدارشون نمیشدمXD ...یک عضو تایوانی هم داره*0* !!!سپس میرسیم به اون بخش از کتاب دینی مون ک :" او حتی در کیپاپر شدن خود هم خلوص نیت داشتو به ژاپن محبوبش می اندیشید!! " XD ...خااب دیگه حرف بسه*0* ...دوست داشتم بیوگرافی هاشونو بزارم ولی از اونجایی که با میهن بلاگ بسی مشکلات داشتم و کلی مطلب نوشتم و همشو به باد داد  ، پس میتونی واسه آشنایی با اعضا :اینجا بکلیکی^0^به زودی موزیک ویدیو هاشونو هم واسه دانلود میزارم^_-من خودم مومو ، نایون، جیهیو و مینا رو خیلی دوست دارم*-* ...شما چطور ؟؟؟ عضو مورد علاقتونو بگید*-* ...!!منتظر موزیک ویدیو ها باشید ^-^ !! ...
۲۸ تیر ۹۸ ، ۱۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
𝙃𝙚𝙡𝙞𝙤𝙨 𓆩♡𓆪

Happy Girl's Day ~ 幸せな女の子の !!! روز دختر مبارک ....

تو از ظرافت برایم بگو  ، اسمت اگر پیش نیامد ، بی چون و چرا قفل های چمدانم را جفت و جور میکنم و رهسپار گیسوان سرد و سفید قاصدک می شوم ... اشک هایت را که روانه ی اقیانوس می کنی ، ستاره ها جان میدهند از فرط نگاهک های بی قرارشانبه زلال درد های دیرینه ات ... تو بگو بانو ، این ظرافت ها نمی شود بهانه برای دلبری های بی قید و بند ؟؟ (: ...احساس کن...زندگی کن...بخند...معجزه کن...روزت مبارکشاهدخت قصه های پریان (:
۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۰:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
𝙃𝙚𝙡𝙞𝙤𝙨 𓆩♡𓆪

#اکتشافاتی_در_اقوام_دور D: ... دو رگه های کیوت ژاپنی-ایرانی ، ایرانی-برزیلی ~

یووووع!! درود بر شما !!!خوبین؟؟ خوشین؟؟ تابستان خود را چگــــــــــــــــــونه می گذرانید ؟؟ من هنوزم خستم .--. !!! به طرز عجیبی هر چی می خوابـــــــــــــــــــم خسته تر هم میشم تازه XD ...خااااب ... بریـــــــــــــــــــــــــــــم سر عنوان پست !! ...چند وثت پیش ، که مـــــــــــــیشه تابستون پارسال ،عروسی پسرخاله ی مامانم بید ... که کـلا مشهد زندگی می نمـــــــاین^0^ ...اون زمانی که هنوز زیاد باهاشون آشنا نبودیم ، از حرفـــــــــــــــای پسرخاله و دوست و آشنا و خـــــــــــــــــــاله ی کیوت و از درون جوونِ مامانم ،(این جیگر هیش وخ پیر نمیشه*--*اینقدر دوسش دارم ک ناگو*---* میز آرایشش ازمال یه دختر 18 ساله هم گوگــــــــــــــــــول تره*-* ...اصن از منم بیــــــــشتر به خودش میرسهD: .......)خلاصـــــــــــــه پس از اندکی کاوش و حرف زدن با خود عروس خانومِ مهربونشون*-* ، فهمیدم ک دختر خالش و شوهر دختر خالشکه زوج فرهنگی بودن (هر دوشون معلمن) ...پس از گذراندن اندکی از زندگیشون تصمیم میگیرنواسه تدریس به ژاپــــــــــــــــــــــــــــــــن برن*^^^^^* ...( آخه تصمیم گیری هم در این حــد عاقلانه؟ XD ....) همونجا بچه دار میشن ، بچه هاشون تو ژاپن ازدواج میکنن ،و دو رگـــــــــــــــــــه های گوگولیــــــــــــشون به وجود میان*^* ...میتونید تو ادامه ی پســــــــــــــــــت باهاشون آشنا شید^0^ !!!عکس بالا : هنریکه - کارن - بابابزرگ ایرانی شون ^^این بابابزرگ با همسرشون میشن همون زوج فرهنگی خوش سلیقه مون ک گفتمپ.ن : یه ویدیو از ژاپنی حرف زدن کارن هم توی ادامه هست^^
ادامه مطلب...
۱۲ تیر ۹۸ ، ۰۹:۲۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
𝙃𝙚𝙡𝙞𝙤𝙨 𓆩♡𓆪

تکرار غریبانه ی روز هایت چگونه گدشت ؟؟ (: ...دانلود MP3 *

آنهتکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشتوقتی روشنی چشم هایتدر پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود.با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات از تنهایی معصومانه دست هایت…آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایتو در گیر و دار ملال آور دوران زندگی‌اتحقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود…؟آنهاکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاریدر آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآییو اینک آن شکفتن و سبز شدندر انتظار توست… در انتظار توست….***دانلود تیتراژ انیمه آن شرلی با صدای نصرالله مدقالچی          کلیکدانلود تیتراژ انیمه آن شرلی با صــــــــــــــــــــــــــــــدای جرج مایکل  کلیک(اگر نسخه ی زبان اصلیشو نشنیدید به شدت توصیه میشه^^ )
۰۲ تیر ۹۸ ، ۱۱:۱۱ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
𝙃𝙚𝙡𝙞𝙤𝙨 𓆩♡𓆪

☢ٍ WELOME TO MY BLOG ☢ ♥ - 私のブログへようこそ ♥

یو !! به وبم خوش قدم گذاشتی !! (: توصیف کردن تموم افکار و مـــــــــــــــــــــحتوا و چیزاییکه اینجــــــــــــــــــــا میزارم ، کار خیلی خیلی سختیه D:پس یه معرفی مختصر و ســــــــــــــــــــــــاده میکنم ...وصف و تصور اینجا رو هم به عهده ی تموم خوانندههای محترمی که اینجا میــــــــــــــــــان و قدم میزارن رو چشـــــــــــــــــــــم و چالمون واگذار میکنم D: ...از خاطــــــــــــــــرات و علایقم می نویسم، که باقی بمونهواسه اون روزایی که دلم واسه گذشته تنگ میشه...واتاشی وا یومیکو توموری دس! یا همون : هلیا - هلیوس *-* ((:یه اوتاکو !! تا به حال من به مدت سه سال وبلاگ نویسی کردم و این وب دوم منه! دمدمی مزاج و غیر قابل پیش بینی ...عاشق نوشتن ، انیمه و موسیقی ، گربه ها ، کتاب خوندن و جهانگردی...به خصوص آسیای شرقی...*-*راستی ! از دکمه های سمت چپ می تونید برای دسترسی آسون تربه پست ها استفاده کنید (:نکته های فسقلی :1. اینجا قانون خاصی نداریم ...چون دادگاهی نیس واسمون اجرا کنهD:فقط حد و مرز ها رو بشناسید ...خودتون کلاهتونو قـــــــــــــــــاضی کنیدD:2. دوستای خوبم لطفا نظر های تکراری و پشت سر هم ندین!! چون بقیه ی کامنتا توش گم میشه D:3. با تبادل لینک مخالفتی نیس!! (: خیلی خوشحال میشم لینک وبتون کنار لینک بقیه ی دوستام باشه^^4. اینجا هیــــــــــــــــچ مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــطلب کپی شده ای نیست!! مگر با ذکر منبع !! خوش باشید !! ^/0/^ geteditorinit("http://mihanblog.com/public","data[content1_html]",34154,1,750,350,0,0,"content1_html")
۰۲ تیر ۹۸ ، ۱۰:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
𝙃𝙚𝙡𝙞𝙤𝙨 𓆩♡𓆪

حماسه ای در راستای بازگشت !! بخش اول : #اراده_ی_پولادین ! × 戻りました

و بالاخره ... انگشت های من به این کلیدا رسید ...!  D:تموم کسایی که الان کلمه های این پست رو از نگاه می گذرونید ...سلام !!!!!!!!راستش قبل از اینکه شروع کنم به نوشتن ،  داشتم به عنوان پست فکر می کردم و یه لحظه خندم گرفت ... اگه به همینمنوال پیش برم مسلما تا آخرش عنوان تموم پستای من فقط"تادایما" خواهد بود و بس!!!!!!!!! بعد از اون خنده یه حس غریب ... یه حس پر از حسرت یا پشیمونی ... شاید پر از کلی حس و فکرای و نامفهوم دیگه ... فکر اینی که توی این مدت چجوری ایــن همه اتفاق افتاد ... چجوری همه چی داره عوض میشه و خواهد شد...تغییر... حتی از نوع دوستانش ،وحشتناک و پر از هیاهو به نظر میرسه ... همونجــــــــایی که سعی میکنی نشون بدی فکر کردن به خاطرات برات کافیه...اما بالاخره حـــقیقت عرض اندام میکنه و همه ی خوشی های ناشـــــی از یادآوری های قدیمیت زایـــــــــــــــــــل میشه !!!!حقیقتی که میگه : کم کم دیگه بچــــــــــه نیستیااا !!! مجبوریپاتو بزاری تو سایه ها ... همونجایی که آدم بزرگا میشینن !!فکر میکنین چه اســــــــــــــــــــــــــــــتددلالی براش میارن؟" همه میرن !! خب تــــــــــــــو هم باید بری !!""چون همه بزرگ میشن...تو هم باید بشی..."این همه کلمه رو ردیف کردم چــیو بگم ؟؟ سوال خوبی بود D:ای کاش میدونستم...!! حقیقتش...این آخریا دیـــــگه بدجوری خستم کردن...از آزمون ورودی بــــگیر تا امتحانایی که همتونمیدونین چه شگرفیه...از آدمای واقعی ای بگیر که چشماشون  واسه دیدن آرزو های من ...حتی چیزایی که فقط شبیه یه رویا بود ... طاقت دیدن نداشت ((: ...طاقــــــت شنیدنم نداشت!!و من لرزیدم...اونا از فکر بالا رفتن مــــــن متنفر شدن !! پس مسلما الان بـــــیشتر از قبل دلم میخواد که بـــــــــال بزنم D:خیلی حرفا ... خیلی خبرا ... کلی دلتنگیا ... و کلی نوســــــــتالوژیکهای وب نویسی و خیلی چیزای دیگه توی ذهن این جسم له و لورده و خسته ولی همچنان امیدواری که جلو روتون می بینید هســــت!!!منتها پلکاش از شدت خستـــگی دیگه داره میره و حتی نمــــی فهمهانگشــــتاش داره چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی می نویسه D: ...فقط ... برگشتم ... و میتونم بگم از نبودن و ثبت نکردن خاطره ها...بدجور پشیمونم (: ... و دلم واسه همه...بدجور تنگــــــــــــــــــــه (: یــــــــــــــــــــــــــه چیز دیگه !! هــــــــــــــــــپی مـــــــــــــــپی سامر((:امسال همون آخرین تابستون منه...بعدش...تا سه سال بای بای سامر داریم...بعدم اوضاع احــــــوالات هی پیچیده تر میشه D:تا اون موقع...من ایــــــــــــــــــــــــــــــــنجا پست میزارم...(: ...پ.ن یا پ.و 1 : عکس بالا رو جدی بگیرید(((: از نغــییرات مهمبه حساب میاد که بعدا باید توی یه پست درســـــــت و حــسابی توصــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیف کنم *--*پ.ن یا پ.و 2 : از شدت ایده نمیدونم چه پــــــستی بزارم .--.پ.ن یا پ.و 3 : تا وقتی که با خودم به توافـــق برسم...فعلا D:
۰۱ تیر ۹۸ ، ۱۷:۵۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
𝙃𝙚𝙡𝙞𝙤𝙨 𓆩♡𓆪