تموم شد ... اردیبهشت ... یه ماه دیگه هم گذشت ...شاید یه ماه پر از بلاتکلیفی و بی حوصلگی ...یه ماه پر از کوتاهی و کم گذاشتن ...اگه شرایط مثل قبل بود شاید الان حتی وقت اینجا پست گذاشتنو نداشتم...شاید حتی قسمت منطقی ماجرا اینه که در واقع وقت نباید داشته باشم ...نباید کلِ یه کتابو توی یه روز بخونم ! نباید چند ساعت قبلِ امتحان براش دست به کار شم ...نباید از تو تخت بپرم تو کلاس ...نباید خودمو گم کنم ... نباید به عقب نگاه کنم ... نباید تو جاده عقب عقب راه برم وقتی دارم به سمت جلو حرکت میکنم ...نباید اینقدر مکث کنم ...نباید خودمو با Overthinking خفه کنم((:نباید اینقدر سهل انگاری کنم ... نباید اینقدر حس تنهایی کنم ...نباید ... نباید ...بنظرمیاد دخترِ قصه حتی بعد رفتنش ، هنوز یه تیکه ی بزرگ وجودشو برا بار هزارم جا گذاشته...میون این همه نباید کلی کار انجام دادم و میونِ همه اون باید ها هیچکدومشو به جون نخریدم ...نمیدونم ...شاید هرگز قبلا اینقدر احساس پوچی نکردم ...اما خوشحالم ک این ماهم داره تموم میشه...میدونم نمیشه از گذر روز ها انتظار معجزه داشت و میدونم فقط خودمم ک میتونم همه چیو درست کنم ...با این حال ، از اومدن ماه جدید ، حداقل ناراحت نیستم ... امیدوارم بالاخره تموم بشه ...و منم ، آسمون آبیمو پیدا کنم ...یاهرچیزی ک از اونم برام با ارزش تره ...- من تو رو به هر آسمون آبی ای ترجیح میدم! - Weathering With You ...